عشقم نجمه ساداتعشقم نجمه سادات، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره
اشیونه مامان و بابااشیونه مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 27 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
بابا ستاربابا ستار، تا این لحظه: 33 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
داداش سید احمدرضاداداش سید احمدرضا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
سید محمد جوادسید محمد جواد، تا این لحظه: 4 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

مواظب خودت باش هر موی تو شاهرگ من است...

زندگی

یه روز خوب-42

امروز رفتم درمانگاه قران و عترت که برم بینایی سنجی اخه مدتی دوبینی پیدا کردم و اجسام نورانی دور مثل ماه رو دوتا میبینم یعنی ماه و یه هاله روشن زیرش...رفتم و اقای همسر هم رفتن که به کاراشون برسن.رفتم داخل و سمت پذیرش که گفتن دکتر رفته و من دیر رسیده بودم گفتم حالا که این همه راه اومدم حداقل برم عینک انتخاب کنم،انتخاب کردم و با بچه ها حرکت کردم سمت حرم اقا احمدرضا که توی کالسکه ب.ود و نجمه سادات جان مامان هم با دستم حرکت میکرد.   دقیقا به نماز حرم رسیدیم نماز خوندیم و اومدم توی صحن صاحب الزمان کنار حوض،وقتی اب خوردیم و یه عنوان تبرک به احمدرضا هم دادم رفتیم یه گوشه بشینیم تا که از اقای همسر خبری بشه،یه خانوم عرب نزدیکای من نشس...
10 آبان 1395

یه روز خوب-41

بسم الله   خیلی وقته که ننوشتم خیلی درگیر بچه ها هستم اصلا وقت نمیشه سر بخارونم الان چن وقتی هس اومدیم شهر بابایی بعد از ظهرا از فرط خستگی خوابم میاد بخاطر وروجکا نمیتونم بخوابم اخه هرکدومو میخوابونم یکی دیگه بیدار میشه.   از 24 تیر اومدیم شهر مامان یکی دو هفته بعد اومدیم شهر بابایی تا یک ماه و اندی و دوباره برگشتیم شهر مامان و بعد بابایی شما رفت قم برای اسباب کشی مجدد....فقط خدا میدونه چقدر ایت شدیم سر تخلیه ی خونه و پیدا کردن خونه جدید ....خدایا اخه ما که خودمون مستاجر داریم دلمون نمیاد این کارا رو باهاشون کنیم مردم چجوری راضی میشن این همه اذیت کنن خدایا تو فقط میتونی برای ما درست کنی کارا رو  &nbs...
14 مهر 1395

بدون عنوان

آخ آخ  حسابی شرمنده   با گوشی هستم و خیلی سخته پست گذاشتن   بعد مف مصل مینویسم از میوه های وجودم اینجا شهر بابایی /امامزاده آقامیر  18/5/95 ...
23 مرداد 1395

بابت تاخیر پوزش

سلام به همه عزیزایی که این مدت بهم لطف داشتن و مدام جویای احوال منو و بچه ها بودن و من بسیار شرمندم که نتونستم جواب کامنت های پر محبتتون رو بدم ....اما به وبلاگ همه سر زدم و مطالب رو میخوندم.   عرض شود که شبی که اخرین پست بارداری رو گذاشتم حسسسسابی اشپزخونه رو تمیز کردم چون قرار بود برم شهرستان برای زایمان و ممان جونم برام نوبت عمل برای 5 اسفند گرفته بود،و میدونستم اگه برم تا حداقل دوماه بر نمیگردم.خلاصه خودم حس کرد حرکت دستای نی نی عوض شده چون قبلا به طور عادی تو پهلو بود حرکتا و پاها تو یه پهلو دیگه ولی اینبار دستا رو به پایین تکون میخورد،به دلم افتاده بود که داره میاد... ادامه رو تو وبلاگ خوده سید احمدرضا بخونین. &...
21 ارديبهشت 1395

یه روز خوب-40

سلام.خیلی وقته که سر نزدم به وب دخترم انشاءالله به زودی میام و مینویسم.حسابی دلم برای اینجا تنگ شده نجمه سادات همین الان یهویی   ...
10 ارديبهشت 1395

یه روز خوب-38

سلام نی نی وبلاگی های نازنین.سلام دختر مامان نجمه سادات گل داریم روزای اخر سال 94 رو با تمام تلخ و شیرینش پشت سر میزاریم و وارد سال95 میشیم...انشاالله که این روزا روزای پر خیر و برکتی برامون باشه ...   دخترکم نجمه ساداتم خیلی هوای داداشی رو داره اگخ کسی به جز منو بابایی و مامان جون به نب نب دست بزنه نجمه سادات میگه نی نی منه(ماله منه)وناراحت ازینکه کسی داداشی بغل کرده صبا که از خواب بیدار میشه میگه احمَ رِجا(احمدرضا)من فدای خوش زبونی دخترم بشه بخدا نعمته دختر چقد عزیزه دختر نقل و نباته دختر ...   الان احمد رضا داره گریه میکنه یادم افتاد که هی دخترکم بهش میگه نی نی چیتههههه؟! من فدای نازگلم بشم بابایی جونتون از...
25 اسفند 1394