بابت تاخیر پوزش
سلام به همه عزیزایی که این مدت بهم لطف داشتن و مدام جویای احوال منو و بچه ها بودن و من بسیار شرمندم که نتونستم جواب کامنت های پر محبتتون رو بدم ....اما به وبلاگ همه سر زدم و مطالب رو میخوندم.
عرض شود که شبی که اخرین پست بارداری رو گذاشتم حسسسسابی اشپزخونه رو تمیز کردم چون قرار بود برم شهرستان برای زایمان و ممان جونم برام نوبت عمل برای 5 اسفند گرفته بود،و میدونستم اگه برم تا حداقل دوماه بر نمیگردم.خلاصه خودم حس کرد حرکت دستای نی نی عوض شده چون قبلا به طور عادی تو پهلو بود حرکتا و پاها تو یه پهلو دیگه ولی اینبار دستا رو به پایین تکون میخورد،به دلم افتاده بود که داره میاد... ادامه رو تو وبلاگ خوده سید احمدرضا بخونین.
خلاصه بدنیا اومد نور چشمی ما،تو بیمارستان روز دوم دخملیم اومد پیش مامانش و حسسسابی داداشی رو دور داد تو بیمارستاناونم با گهواره خود بیمارستان...الحمدلله شکر خدا دخترم خیلی خوب با داداشی کنار اومد و مارو اذیت نکرد بخاطر تازه به ما پیوسته بعد از 12 روز رفتیم شهرستان برای انتخابات اتفاقات نا خوشایندی افتاد که دوس ندارم به زبون بیارم ولی خب کاملا نا حق بود انتخابات شهرستان.همون روزی که رفتیم شهرستان شب رسیدیم خونه مامان من و حسابی خسته بودیم که شام هم نخوردیم و خوابیدیم صبح زود بابایی شما ساعت6راه افتاد سمت قم.اما به دخترم حسابی خوش گذشت خونه مامان جونش وقتی ننه حاجی شما رو چنان ذوق میکرد و مدام با شما هم بازی بود که به کل فراموش کرد داداشی روروز 22بابایی از قم اومد و 24 رفت شهر و دیار خودش ما هم با عمو سید امین 26 رفتیم پیششون و تا 14 اونجا بودم شما اونجا حسابی دلبری میکردیا شیطون خانوم مناما روز سیزده بدر داداشی سرما خورد اونم خیلی بدجور14 برگشتیم شهر مامان باز خوشگذرونی و بیرون رفتن البته دختر بلای من چند بار با مامان جونش میرفت مدرسه و حسابی تخلیه انرژی و .... وقتی میومدی خونه نا نداشتی دیگه.
روز5با اصرار زیاد به بابایی(میگفت امتحان دارم و بچه ها نمیازن بخونم شما بمونین)اومدیم قم با دایی حسین و خاله زینب و ابولفضل،اینجا هم حسابی خوش گذشت بهمون و همچنان می گذره..
پ.ن:باد و بارون اجازه نمیده بریم پارک دو دیقه بشینیم
پ.ن2:به لطف شیرین زبونیای شما یه دوست خوب جمکران پیدا کردم الحمدلله
پ.ن3:عیدتون مبارک خواهر گلای من
مرضیه جون از صمیم قلب برات خوشحالم که فازت رو شروع کردی.