یه روز خوب-30
بسم الله الرحمن الرحیم
حادثه و فاجعه دلسوز منا رو به همه ی مسلمانان جهان تسلیت میگم و از صمیم قلب برای خانواده هایی که عزادار حاجیانشون شدن ارزوی صبر میکنم ...
از احوالات این روزای ما بگم...اومدیم قم و دختر نازنین من اصلا غریبی نمیکنه و مثل همیشه سرش به کار خودشه منم رفتم پیش دکتر که برام ازمایش و سونو بنویسه الحق که واقعا لایق تحسین بودن این خانوم دکتر انقدر که ایشون گل بودن خیلی عالی وضعیت من رو بررسی کردن و چه اخلاق شایسته ای داشتند...شب اولی رسیدن به قم منو بابایی و دخترک سرما خوردیم و همگی با هم رفتیم دکتر و برامون امپول نوشت جناب دکتر
چقد این شهر غریب رو دوست دارم و خوشحالم که اینجام با اینکه بعضی وقتا خانواده ها زنگ میزنن که مارو دلداری بدن ولی ما واقعا حالمون خوبه و خوش...نی نی کوچولو ما 2ماه و 27 روزگی شروع کرد به لگد زدن یعنی من حس کردم...یکی از همین روزا که نجمه سادات جونم دستش رو شکم مامان بود یهو نی نی لگد زد نجمه قیافش شبیه علامت تعجب شده بودهی می گفت ووی ووی چیه وویچقد خندیدم به این علامت تعجب کوچولو
از حال مرضیه جون دیروز با خبر شدم خوشحالم که نی نی داره تو شکمش انشاالله نی نی سالم بیاد...عسل بانو هم که نزدیکه زایمانشه و خیلی دوس دارم که به خوشی نی نی رو بغل بگیره
ب.ن:منتظرم برم سونو ببینم جنسیت نی نی چیه تا با اسمش براش وب بسازم و خاطرات بارداری رو اونجا بنویسم