بدون عنوان
خدا جووووووووووووووون عاشقتم
دخترم سر پا وایسااااااااد دو قدم برداشت و افتاد
الان ذووووووق مرگ میشم وااااااااااای
بابایی که اینقد خوشحال که نگو هی دخترمو بلند میکنه میزاره توی چند قدمی نجمه خانوم هم تا نزدیک بابایی قدم برمیداره بعد وقتی قشنگ رسید نزدیک بابایی تند خودشو پرت میکنه بغل باباجونش و من وقتی این صحنه رو میبینم به این مسئله پی میبرم که همه ی بابا های دنیا برای دخترکاشون حکم یه تکیه گاه امن رو دارن حتی اگه در دید مردم ضعیف باشن...
و همش یاد تاب تاب بازی خودم میفتم که در دوران کودکی بدون هیچ دل مشغولیتی و فارغ از تمام دردهای دنیا شعر تاب تاب میخوندم و اخرش بلند میگفتم بغل بابااااااااااااااااا بندازییییییییی
همیشه عشق بازی نجمه سادات با باباییش منو یاد بازی با پدر خودم میندازه ....
یادش بخیر کاش بازم تکرار می شد چقد دور شدم از دوران کودکی ولی بازم شیطنتا رو دارم
اهااااااااااااای همه ی منتظرا خدارو قسم دادم به دردانه ی پیامبر فاطمه زهرا سلام الله علیها که تمامممممممممم این دل واپسی ها و عشقا رو بکشین
راستی دخترم امروز دوتا مروارید درآورد
امروز 23/فروردین 94 به وقت دلواپسی