یه روز خوب-25
دخترکم دنیای من زیبای من سلام
چند روزی از نوشتن در خاطرات وبلاگت کوتاهی کرده ام ،ببخش نازنینم
برای شب سال تحویل رفتیم خونه عمو سید امین پیش عمه صفورا(عمو و عمه صفورا با خانواده هاشون رفته بودن مشهد)عمه صفورا ساعت12رفت خونه مادر شوهرش و من و شما و بابایی موندیم خونه ی عمو سید امین تا لحظه ی سال تحویل بریم خونه باباجون(بابای من)...ساعت 12شما بی تابی کردی برای خواب و من که شما رو خوابوندم هم کنارتون خوابم برد....و ساعت 2:53دقیه از خواب پریدم دیدم بعلهههههههههه خواب موندیمو سال تحویل شد بشدت دپرس شدم و همش میگفتم اخه چرا باید خواب بمونم؟فردا صبحش رفتیم خونه خودمون و من همچنان ناراحت که چرا دیشب خواب موندم...
با مامان جون اینا زفتیم امامزاده مختار و ناهار خوردیم و برگشتیم خونه ........شب رفتیم خونه باباجون چقد از دستم ناراحت بود که معطلشون کردیم خلاصه از ذلش دراوردیم و برگشتیم خونمون ...طول چند روزی که مونده بود به 6 عید حسابی گشت و گذار کردیم و 6 رفتیم شهر بابایی اونجا هم اندکی گشت و گذار و 11 هم رفتیم روستا بابایی و امامزاده شون و تا 13 هم اونجا بودیم 16 برگشتیم شهر خودمون...
_________________________________________________________________
بعدا نوشت:دخترکم دو دستشو میزاره رو گوشش و میگه ابر(الله اکبر)
یه دستشو میزاره رو گوشش و میگه الوووووو(مخصوصا وقتی داریم با گوشی صحبت میکنیم)
وقتی چیزی رو بخواد میگه بــِ دِ
به اب میگه بااااااا
برای غذا یا میگه به به یا دهنشو باز بسته میکنه
وقتی میگیم نجمه پاتو بده پاشو میاره بالا میگه پا
خدایا به حق دردانه ی حضرت محمد و ولادتش این حس رو به همه مادرای چشم انتظار بچشون