یه روز خوب-35
سلام به نی نی وبلاگی های عزیزم
فاطمه زهرا سادات جونم اومدنت و خوش قدم بودنت بهار
رو به پاییز هدیه کرد نشاالله تو و محجوب بانو
همیشه شاد و سرحال و پر انرژی باشین
خب اندر احوالات این روزهای ما:
1.چهارشنبه 18/9/94رفتیم و دختر عزیزم واکسن 18ماهگی رو زد و اصلا گریه نکرد خدارو شکرجالب اینجاست معمولا بچه ها از کسی که امپولشون میزنه دیگه میترسن و خودشونو جمع می کنند نجمه سادات مامان وقتی خواستیم از اتاق بیایم بیرون به خانوم پرستار اخمو گفت بای باییهو اخم پرستاره باز شد شکر خدا!!!یعنی وقتی اومدیم بیرون بابایی گفتش پس چی شد واکسنش رو نزدن؟منم خندان گفتم زدن .لی دخترک گریه نکرد...وقتی اومدیم خونه یخ گذاشتم رو پای عزیزکم(دست راست و پای چپ/که پای چپ خیلی اذیت میکنه)هر ساعت یه بار به مدت 10 ثانیه یخ گذاشتم رو پای عروسکم تا اینکه بعد از ظهر خوابید و وقتی بیدار شد نمیتونست راه برهیعنی پاشو میگرفت و می کشید یا پاش می لرزیدبه اندازه 2 سال از عمرم کم شد با دیدن اینجوری نجمه سادات ولی من از اون مادرهایی هستم که به رو نمیارم بخاطر همین خیلی وقتا بعضیا سوال احمقانه می پرسن که:بچتو دوس داری؟بهت نمیادمتنفرم ازین سوالای الکی ...../بگذریم ولی باز شب نجمه سادات تو خواب چندین بار بیدار شد و گریه کرد و من با حال خراب خودم ارومش کردمهرچند تا ساعتای نصفه شب بیدار بودم و مواظب بودم تبش بالا نره نهایتا می شد 38 و اینقد بادش میزدم(اجازه نمیده پاشویه بشه)تبش میومد پایین....شب بعد هم پاش قرمز شده بود مثل زنبور گزیدگی و تا صبح چن بار گریه کرد.والان خوبیم
امروز دوشنبه 23.9.94 من بلند شدم رفتم ازمایش غربالگری 3 و اتفاقایی که تو وب داداشی می نویسم...