حرف های دل یک مادر
لآ حـــَولَ وَ لآ قــُوَهَ اِلآ بِالله اَلعــَلی العـــَظیــــم
خـــدارو صدهزار مرتبه شکر دخترکم 8ماهگی رو هم بسلامت پشت سر گذاشت و روز به روز دل مارو خوش ترو چراغ دلمون رو روشن تر میکنه از اینکه دارمش خوشحالم از اینکه میوه سفره دلمان شدی ممنون از اینکه دلخوشیمان شدی ممنون...
گهگاهی که از دست بابایی ناراحتم و به تو نگاه میکنم می خندی و دماغت رو جمع می کنی و من بغضم رو قورت میدم انگاره با این نگاه معصوم لبخند زیبات میگی مامان بابایی رو بخاطر من ببخشو اینجاست که من آروم میشم اگه تورو نداشتم مطمئنم که دق میکردم مطمئنم و حالا که در اغوشم هستی دلم خوش بودنت است عادت کرده ای که عطر تنم را بچشی ....
شب ها فقط در بغلم میخوابی و اگر بر بالشت بگذارمت گریه میکنی
جان مادر تا ابد اغوشم به رویت باز است ... هر هنگام که از مدرسه آیی . بدو به اغوشم پناه ببری....
هروقت که از امتحان خسته و ناراحت و یا راضی آیی آغوشم پذیرای توست...آن هنگام که با برگه قبولی دانشگاه بدو به منزل آیی...آن دم که از فرط خستگی امتحانات ترم س بر کتاب بخوابی باز هم جایت در آغوش من است...
در لحظه لحظه ی زندگیت آغوشم را نثارت میکنم مگر اینکه خاک آغوشم را برای نازدانه ام سرد کند