1 سال و نیم گذشت....
نجمه سادات خوابه و من منتظر اینکه بیدار بشه و بهش صبحونه بدم نوش جان بکنهو بریم یهداشت برای واکسن زدنیه روز خیلی سخت رو در پیش رو دارم.امیدوارم عزیزکم اذیت نشه..."مامانایی که وقتی بچه ها رو میبرید برای واکسن و تو اتاق واکسن تنهاشون می زارید برای حس مادری خودتون کم شدن غم خودتون,بدونید با این کار به بچه ها القا می کنین که من تو مشکلاتت نمیتونم کنارت باشم,و با یه ادم غریبه تنهاشون میزارین,میدونین که این هم میشه جز تربیت بچه هامون"پس لطف رو در حق بچه ها بکنید و بهشون یاد بدید در هر لحظه کنارشون هستیداینجوری حس بچه ها خیلی بهتر مشه و احساس امنیت می کننبخاطر بچه ها از مادرانه تون بگذرید تا اینکه بچه ها هم اینو یاد بگیرن....بابایی نجمه خانوم اومده که ما رو ببره بهداشت برای وا کسن .... روز نوشت امروز رو هم براتون مینویسم فعلا برم واکسن...
ادامه دارد....
و هیچی نجمه واکسن نزد و با همدیگه برگشتیم خونه!البته بعد از چکاب مامان,گفتن باید روز 4شنبه برم برای واکسن مراقبت های دختر گلی رو هم انجام دادیم و به لطف خدا همه چی خوب بوددر مورد خودم کمیهستم دعام کنین