یه روز خوب-16
سلام مامانی
قربونت برم الهییییییییییییییییی
چقد عزیز و دوست داشتنی شدی
9 مهر بودش ک یهوووووووو افتادی رو شکم
چقد ذووووووووووووووق کردیم منو بابایی
مامانجون(مامان من)مریض شدن بردیم بستری شون کردیم بیمارستان
من مجبور شدم شما بزارم پیش عمه کلثوم تا برم بیمارستان عمه زنگ زدن
گفتن داری گریه می کنی
منو بابایی خعلی زود خودمون رسوندیم خونه و من به طرز بسیااااااااار عجیبی
دیدم شما داری می گی مامااااااااااااا
هیچی دیگه اندکی اشک شوق ک دخترک کامل صدام کرده
بخاطر مامان جون ک بستری بودن مجبور شدم واکسن4ماهگیتو روز20مهر بزنم
اولش گریه نکردیاااااا ولی بعدش ک تموم شد گریه کردی اونم شدید
بعدش رفتیم وزنت کنم ک وقتی اون اقایی ک واکسنت زده بود اومد و شما
دیدیش باز شروع کردی گریه کردن
یکمی تب داشتی منم برای عید فطر رفتم آرایشگاه برای عید غدیر موهامو مش
کردم و بسیاااااار زیبا شدم:))))
دوست دخترممممم