یه روز خوب-43
بسم الله نور.
بالاخره وقت شد که بیام...دارم بهترین روزای عمرم رو سپری میکنم زندکی با دوتا فرشته ... نجمه سادات عین ماه میمونه دیگه جمله هاشو کامل میگه و کلمات و بهتر تلفظ میکنه با هربار حرف زدنش دلم غنج میره که بچلونمش ولی حیفم میاد...حس میکنم یه رایطه بینمونه که خیلی فراتر از مادر دختریشاید دو تا دوست باشیم...نجمه سادات همون دختر کوچولو ِ تو رویاهامه که همیشه باهام همصحبت بود.یه همصحبت دلنشین که کلی حال دلمو خوب میکنه ، ازون دخترایی که اگه خدا بخواد در رحمتشو برات باز کنه 100 تا هم بده کمه...یه حس فوقلاده عجیب بیمونه مثل اینکه سالهاست همدیگه رو میشناسیم مثل اینکه تمام ین چن سال فقط با نگاه بهمدیگه حرف زدیم و ارتباط برقرار کردیم
.
.
.
حق مطلب ادا نمیشه...
.
.
دخترک خونه ما همیشه باداداشش بازی میکنه
هرموقع عمه صفورا میاد خونمون و زنگ در رو میزنه میدوه میره سمت در عو میگه عمه صیفورا الان در عو باز میکنم وایساو عمه جان همون پشت در ریسه میره از این شیرینی زبونی دخترکم...
هرشب قبل از خواب میگه امام زمان شب بخیر و سوره توحید و شعد یه دل دارم حیدری و پیامبرم محمد بدون کمک من میخونه
الحمدلله.
.
.
صب که بیدار میشه میاد دنبالم میگرده و میگه مامان صب بخیر
من فدای این شیرین زبونیا برم
یه مدت که خود به خود میگفت بریم امام رضا ...الانم هر گنبد فیروزه ای میبینه میگه امام زمان ِ
.
.
وقت اذانم به باباش میگه نماز جمعه بخونیم
+داداشی بیدار شد برم و بیام بقیه رو تایپ میکنم
فعلا
پ.ن:نجمه خانوم عاشق مامانجونش ینی مامان من،و مامانجونش خیلی خیلی خیلی دوسش داره...
خدایا بحق تمام این لحظات پاک دوست داشتن،این حس رو،حس دختر داشتن عاشق بودن رو همه بچشن
آمین
پ.ن:الهه خواهری نیستیا!!!
مرضی جون کم پیدایی اما بنازمت خوب آپ ایکنی :))
محجوبی خواهری خوب شو دیگه...عسل بانو دخترک روزی وبتو میخونه،بیا و بنویس....زینب بانو تبریک بخاطر حضور کوثر جان،شمیم جان دلم روشن،فافا خانومی قدم سپهر مبارک،مادر بالقوه :))، سوری جون با پسرت عشقبازی می کنیا :) و سایر دوستان